ارنواز بالاخره یک دوست ایتالیایی به نام نیکول پیدا کرده. همقد خودشه و وجه مثبتش برای ارنواز اینه که لام تا کام حرف نمی زنه. اینجوری با هم ارتباط برقرار می کنند دیگه
خاله فرحناز از طرف سانتای پیر و حاجی فیروز یک هدیه برای ارنواز آورده. یک دوچرخه (البته الان چهار تا چرخ داره) ارنواز کلی حال کرد ولی تو پا زدن مشکل داره یعنی فقط با پای راستش پا میزنه و هر وقت هم بابا سعی می کنه بهش یاد بده، فوری شروع می کنه به چرت و پرت گفتن. بابایی با این یکی چیکار کنه؟
امروز صبح با عمو پیمان و عمو مجید و خاله سپیده رفتیم سافاری. اولش کنار یک دریاچه ایستادیم تا ناهار بخوریم. ارنواز اونجا به یک قوی زیبا غذا داد. بعد رفتیم سافاری و سوار قطار شدیم. ارنواز توانست شیر و ببر و پلنگ و گورخر و شتر و کرگدن و اسب آبی و لاما و زرافه و... را ببینه بعد اومدیم به بخش حیوانات اهلی. ارنواز به خر و گوسفند با دست خودش غذا داد. آخر از همه هم رفتیم پارک بازی فکر می کنید روز بدی بود؟
ارنواز داشت با دست خودش از پشت نرده ها به گوسفندها غذا می داد. اما یک ذره که غذا می داد، ولشون می کرد و می رفت سر وقت حیوان بعدی. به شوخی می گفتم کارش مثل کمونیست ها است. به همه غذا میده و در حقیقت به هیچ کدوم هم نمی ده
ارنواز بعد از آسیب دیدن دستش حاضر نبود کلاس باله بره. مامان می گفت مشکلش اینه که مربیش نمی تواند باهاش ارتباط برقرار کنه. این شد که هفته بعد از طرف خاله مربیش یک هدیه براش خریدیم و بردیم کلاس. حالا کلاس نسبتا خوب برگزار میشه
در جلسه دوم کلاس باله، ارنواز خورد به یکی از بچه ها و افتاد زمین. بعد شروع به گریه کرد و با مامانی برگشتند خانه. ارنواز خوابید و بعد از چند ساعت که بیدار شد، شروع به گریه و زاری کرد تا مجبور شدیم به خاطر دست درد ببریمش بیمارستان. البته توی بیمارستان دست درد یادش رفت و به هوای خرید کیندر برگشتیم خانه. البته دستش تا چند وقتی همچنان کبود بود.
پیشرفت ارنواز در کلاس شنا خیلی خوب بود تا اینکه خاله مربیش بهش گفت که بپره تو آب. پریدن همان و گریه کردن همان. چرا؟ چون آب رفته بود توی چشم و دماغش. هفته بعد هم همین مشکل ادامه پیدا کرد. خاله مربی هم قبول نکرده که ارنواز عینک و دماغ گیر بزنه. حالا باید بابایی چی کار کنه؟
ارنواز و مامانی دارند گل یا پوچ بازی می کنند. ارنواز دستش را برده پشتش و میگه: تو کدومشونه؟ مامانی میگه : تو این یکی ارنواز میگه: نه بگو تو اون یکیه مامانی هم میگه تو اون یکیه ارنواز با خوشحالی دستش را جلو میاره و میگه دیدی نیست!