ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

نیکول

ارنواز بالاخره یک دوست ایتالیایی به نام نیکول پیدا کرده. همقد خودشه و وجه مثبتش برای ارنواز اینه که لام تا کام حرف نمی زنه. اینجوری با هم ارتباط برقرار می کنند دیگه
15 خرداد 1391

دوچرخه ارنواز

خاله فرحناز از طرف سانتای پیر و حاجی فیروز یک هدیه برای ارنواز آورده. یک دوچرخه (البته الان چهار تا چرخ داره) ارنواز کلی حال کرد ولی تو پا زدن مشکل داره یعنی فقط با پای راستش پا میزنه و هر وقت هم بابا سعی می کنه بهش یاد بده، فوری شروع می کنه به چرت و پرت گفتن. بابایی با این یکی چیکار کنه؟
15 خرداد 1391

سافاری

امروز صبح با عمو پیمان و عمو مجید و خاله سپیده رفتیم سافاری. اولش کنار یک دریاچه ایستادیم تا ناهار بخوریم. ارنواز اونجا به یک قوی زیبا غذا داد. بعد رفتیم سافاری و سوار قطار شدیم. ارنواز توانست شیر و ببر و پلنگ و گورخر و شتر و کرگدن و اسب آبی و لاما و زرافه و... را ببینه بعد اومدیم به بخش حیوانات اهلی. ارنواز به خر و گوسفند با دست خودش غذا داد. آخر از همه هم رفتیم پارک بازی فکر می کنید روز بدی بود؟
11 خرداد 1391

ارنواز کمونیست

ارنواز داشت با دست خودش از پشت نرده ها به گوسفندها غذا می داد. اما یک ذره که غذا می داد، ولشون می کرد و می رفت سر وقت حیوان بعدی. به شوخی می گفتم کارش مثل کمونیست ها است. به همه غذا میده و در حقیقت به هیچ کدوم هم نمی ده
11 خرداد 1391

کلاس باله

ارنواز بعد از آسیب دیدن دستش حاضر نبود کلاس باله بره. مامان می گفت مشکلش اینه که مربیش نمی تواند باهاش ارتباط برقرار کنه. این شد که هفته بعد از طرف خاله مربیش یک هدیه براش خریدیم و بردیم کلاس. حالا کلاس نسبتا خوب برگزار میشه
8 خرداد 1391

بیمارستان رفتن ارنواز

در جلسه دوم کلاس باله، ارنواز خورد به یکی از بچه ها و افتاد زمین. بعد شروع به گریه کرد و با مامانی برگشتند خانه. ارنواز خوابید و بعد از چند ساعت که بیدار شد، شروع به گریه و زاری کرد تا مجبور شدیم به خاطر دست درد ببریمش بیمارستان. البته توی بیمارستان دست درد یادش رفت و به هوای خرید کیندر برگشتیم خانه. البته دستش تا چند وقتی همچنان کبود بود.
8 خرداد 1391

شنای ارنواز

پیشرفت ارنواز در کلاس شنا خیلی خوب بود تا اینکه خاله مربیش بهش گفت که بپره تو آب. پریدن همان و گریه کردن همان. چرا؟ چون آب رفته بود توی چشم و دماغش. هفته بعد هم همین مشکل ادامه پیدا کرد. خاله مربی هم قبول نکرده که ارنواز عینک و دماغ گیر بزنه. حالا باید بابایی چی کار کنه؟
8 خرداد 1391

گل یا پوچ

ارنواز و مامانی دارند گل یا پوچ بازی می کنند. ارنواز دستش را برده پشتش و میگه: تو کدومشونه؟ مامانی میگه : تو این یکی ارنواز میگه: نه بگو تو اون یکیه مامانی هم میگه تو اون یکیه ارنواز با خوشحالی دستش را جلو میاره و میگه دیدی نیست!
1 خرداد 1391